کماکان باور دارم که ریشه ی بسیاری از اختلافاتی و اختلاف سلایقی که ناگهان اوج می گیرد و بالا می زند به خاطر این است که در سطوح تئوریک و نظری کمتر بدانها پرداخته شده است یا افرادی که درگیر بحث در موضوع و مصداق هستند از آن بحثها بی اطلاع هستند. هر از چند گاهی نمونه های آن را می بینیم که چون زخمهای خوب نشده عود می کنند. مثلا یکی چون از ساسی مانکن خوشش نمی آید خوشحال می شود که او دستگیر شده است. یا دیگری که از مسافرت ماکان به اسراییل خوشحال است ناراحت است که چرا کسی انتقاد می کند. به نظر من مهم این است که ما در دو سطح این مسایل را ببینیم و از هم جدا کنیم. انطباق نظر شخصی ما با مبنای آزادی رفتار افراد (با قید شرایط و لوازم آن که فعلا وارد بحثش نمی شوم) و از طرف دیگر اهمیت نقد و انتقاد. بی حوصلگی ما در تحمل رفتار و نیز نقد رفتار مطابق پسندمان مساله آفرین شده است و منجر به بحثها و جدالهای بی پایان بی فایده ای می شود.
مثلا فرض می کنیم من از ساسی مانکن خوشم نمی آید فرض است ها. از آهنگهایش متنفرم. از شخصیتش بدم می آید و آنها را مفید نمی دانم ضد فرهنگی می دانم و ... اما آیا دلیل می شود که از حق او برای فعالیت در عرصه ای که دوست دارد دفاع نکنم. کار سختی است اما اگر اینجا این کار را کردم می توانم صحبت از آزادی مخالف بکنم.
فرض مخالف آن: من از ساسی خوشم می آید هر کس که از کارش رفتارش انتقاد کند و نظر بدهد با یک جمله ساده می گویم که او حق دارد. آزاد است هر جور رفتار کند و فکر می کنم دیگه تموم شد بحث به منتها رسید. درست است او حق دارد من هم حق دارم انتقاد کنم. ریشه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و روانشناختی کارش و رفتارش را بگویم و تبعات و پیامدهای آن را نیز مطرح کنم. من که نرفته ام جلوی او را بگیرم و آیا اصلا توان چنین کاری را مگر دارم. اما چه کسی گفته که نمی توانم نقد کنم فوقش مخاطب ندارم.
چقدر این حرف با اهمیت و با ارزش است باید روزی هزاران بار تکرار شود؛ با عقیده ات مخالفم، اما حاضرم جانم را بدهم تا تو عقیده ات را بگویی.
من فکر می کنم که دیگر این بحث که فلانی حق دارد یا آزاد است هر جور می خواهد رفتار کند به اندازه کافی جا افتاده است وقت آن است که با لحاظ این حق بتوان رفتارها را نقد کرد. تا کسی رفتاری را نقد کرد نگویید حق دارد می دانم که حق دارد.
مثلا فرض می کنیم من از ساسی مانکن خوشم نمی آید فرض است ها. از آهنگهایش متنفرم. از شخصیتش بدم می آید و آنها را مفید نمی دانم ضد فرهنگی می دانم و ... اما آیا دلیل می شود که از حق او برای فعالیت در عرصه ای که دوست دارد دفاع نکنم. کار سختی است اما اگر اینجا این کار را کردم می توانم صحبت از آزادی مخالف بکنم.
فرض مخالف آن: من از ساسی خوشم می آید هر کس که از کارش رفتارش انتقاد کند و نظر بدهد با یک جمله ساده می گویم که او حق دارد. آزاد است هر جور رفتار کند و فکر می کنم دیگه تموم شد بحث به منتها رسید. درست است او حق دارد من هم حق دارم انتقاد کنم. ریشه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و روانشناختی کارش و رفتارش را بگویم و تبعات و پیامدهای آن را نیز مطرح کنم. من که نرفته ام جلوی او را بگیرم و آیا اصلا توان چنین کاری را مگر دارم. اما چه کسی گفته که نمی توانم نقد کنم فوقش مخاطب ندارم.
چقدر این حرف با اهمیت و با ارزش است باید روزی هزاران بار تکرار شود؛ با عقیده ات مخالفم، اما حاضرم جانم را بدهم تا تو عقیده ات را بگویی.
من فکر می کنم که دیگر این بحث که فلانی حق دارد یا آزاد است هر جور می خواهد رفتار کند به اندازه کافی جا افتاده است وقت آن است که با لحاظ این حق بتوان رفتارها را نقد کرد. تا کسی رفتاری را نقد کرد نگویید حق دارد می دانم که حق دارد.
0 نظرات:
Post a Comment